بای بای می می
پسرم پسر خوب و مهربونم پسر نازنینم سلام
الان که دارم برات مینویسم 22 ماه و 22 روزه هستی و از یکشنبه شب ( 23/09/93) که تو خواب ساعت 3 شیر خوردی دیگه شیر نخوردی فقط دیروز عصرکه داشتم باهات بازی میکردم نمیدونم چی شد یکدفعه اومدی بغلم گفتی می می میخوام منم با خنده و بازی گونه بهت گفتم نگاه ندارم دیگه شیر ندارم واقعا هم همینطور بود خشک خشک شده بودن و تو چنان مظلومانه و زیرکانه نگاه میکردی که اشک از چشمانم جاری شد و چقدر دلم برای اون لحظاتی که در آغوشم از شیره وجودم بهت شیر میدادم تنگ شد و بعد هم های های به حال خودم گریستم که چقدر زود دیر میشود و چقدر زود میگذرد و.....
اصلا نفهمیدم چقدر زود گذشت یعنی الان 11 روزه که تو شیر منو نخوردی ب همین سادگی اصلا یادی هم نکردی نمیدونم باید خوشحال باشم یا ناراحت ....
چه معصومانه در آغوشم با خوردن شیر خواب میرفتی و چه معصومانه زیر زیرکی نگاهم میکردی میدونم خیلی دلم برای اون روزها تنگ میشه همین الان هم نمیتونم جلوی سرازیر شدن اشکام رو بگیرم
این پست در روزهای آینده با گذاشتن عکس تکمیل میشه