آروینآروین، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

آروین عشق و زندگی مامان و بابا

نوروز 94 - تولد آوا جون - خداحافظی با پوشک

1394/1/31 11:20
738 بازدید
اشتراک گذاری

 

تصاویر متحرک نوروز, عکس متحرک سال نو, متن متحرک سال نو مبارک, تصویر متحرک عید نوروز

سلام به پسر نازم به قشنگترین گل زندگیم

سلام به بهار

سلام به همه دوستان خوبم با نی نی های خوشگلو نانازشون

امیدوارم سال خوبی  در پیش داشته باشید

 

 

امسال هم عید مثل چشم برهم زدنی گذشت ولی خدا رو شکر خوش گذشت نه اینکه مسافرت رفته باشیم نه ولی همین که در کنار هم خوش و سالم بودیم  غنیمته و خدا رو از این بابت شاکرم

لحظه تحویل سال هر سه تامون بیدار بودیم ولی پسرک نازم خیلی خوابش میومد و تا ما نخوابیم امکان نداره بخوابه اصلا هم حوصله نداشت و نمیذاشت ازش عکس بگیرم حتی لباساش هم نذاشت عوض کنم منم اذیتش نکردم و گذاشتم به حال خودش باشه بخاطر همین از آروین با سفره هفت سینمون در لحظه تحویل سال عکس نداریم روز بعد هم بخاطر شیطنتش با ماهی ها و سکه ها زود سفره رو جمع کردم تا کل خونه رو بهم نریزه   خندونک

از دو سه روز قبل از عید 27/12/93 تصمیم گرفتم از پوشک بگیرمت همه میگفتن وقت مناسبی نیست میخواین برید مهمونی و تو ایام عید سخته ولی من تصمیم خودم رو گرفته بودم و موفق شدم راضی

دو روز اول خیلی سخت بود ولی روز سوم دیگه خبری از سختی نبود فقط حتما خودم باید ازت سوال میکردم جیش داری بعد میرفتیم دستشویی اصلا تو صندلی ننشستی البته کار به این راحتیا تموم نشد و خوشحالیم دوام نداشت تا اینکه فهمیدیم آقا پسرمون برای پی پی کردن جلوی خودش رو میگیره و این باعث شد یبوست سختی بگیره طوری که 4 روز اصلا پی پی نکرد بعد از یک عالمه لواشک خوردن و دوا کاری مامان جونی بالاخره روم به دیوار پی پی کرد و با گریه و جیغ و داد و ترس از پی پی گریه

من هم که تا حالا تجربه ای نداشتم در این مورد مقصر بودم آخه نمیدونستم داره جلوی خودش رو میگیره فکر میکردم عادیه حتما پی پی نداره خلاصه چند روز دیگه هم ادامه داشت هر وقت میخواست پی پی کنه با گریه و اعصاب خورد کنی همراه بود چقدر ناز و نوازشش میکردم چقدر تو دستشویی مینشستم باهاش بازی میکردم شعر میخوندم فایده نداشت حتی پوشکش میکردم میگفتم تو پوشک پی پی کن میگفت نه ندارم خلاصه نصف بیشتر ایام عیدمون رو تو دستشویی گذروندیم خندونک

تا اینکه کم کم خوب شد و ترسش ریخت ولی همکاریش واقعا ستودنی بود باور کنید 3 روزه دستشویی رفتن رو یاد گرفت و تو این مدت فقط یکی دو بار تو شلوارش جیش کرد اون هم تقصیر من بود یادم میرفت ازش بپرسم زبان

بخاطر این همکاریش بابایی هم براش یک سه چرخه هدیه خرید چشمک

اولین جایی رفتیم خونه مامان جون و بابا جون من بود خدا رحمت کنه پدر و مادر همسرم رو هر دو تاشون فوت شدن غمگین

بعد با هم رفتیم پارک تقریبا هر روز برنامه پارک و بستی رو داشتیم چشمک

هم من هم بابایی سعی کردیم تمام عید بهت خوش بگذره بخاطر همین جاهایی میرفتیم که بچه داشته باشند تا بتونی باهاشون بازی کنی کلا رابطه ات با بچه ها خیلی خوبه بغل

از آنجاییکه خاله مریم ماه آخر بارداریش رو سپری میکرد و دکترش 11 فروردین بهش نوبت سزارین داده بود ما هم سعی کردیم تا اون موقع همه جا بریم که وقتی نی نی خاله بدنیا اومد نگران مهمونی هامون نباشیم ولی خاله مریم نی نیش زودتر اومد و از اونجاییکه دکترش هم مسافرت بود اورژانسی عمل شدو آوا کوچولوی خوشگل در تاریخ 9/01/1394 بدنیا اومد محبت

من هم همش بیمارستان پیش خاله بودم با مامان جونی البته و شما هم خیلی پسر خوبی بودی و بابایی رو اصلا اذیت نکردی زیبا

بعد هم شب شیش آوا جون و تولد بابایی و سیزده بدر و روز زن و عروسی پسر عمه بابایی که عکساشو برات میذارم آرام

کیفیت عکسها پایینه چون دوربین یادم میرفت همراهم بردارم مجبور بودم از گوشی عکس بگیرم ببخشید دیگه  خطا

 

این ژله سبزه که یادم رفت بذارم سر سفره چشمک

 

این هم اولین سه چرخه سواری آروین

 

این هم عکس آوا خاله تو بیمارستان بغل

اولین دیدار آروین و آوا محبت

آروین تو خونه عمه زهرا که از این بانی خرگوشه می ترسید خنده

بهد ترسش کم کم ریخت بوس

آروین و کیک تولد بابایی و تولد 26 ماهگی خودش بغل

 شب شیش آوا جونی بوس

عاشق این عکسشم بغل

عروسی پسر عمه بابایی از بس همه بوست میکردن صورتت رژ لبی شده بوس

 

 

 

 

 

 

 

 

دایی مرتضی مهربون با مهدی پسر خاله مهدیهمحبت

 

عاشقتونم بغل

 

خداوندا نگهدار عزیزانم باش محبت

 

پسندها (5)

نظرات (6)

♥ نیکتا ♥
1 اردیبهشت 94 13:08
_______________¶¶¶¶¶¶ __________¶¶¶¶¶¶¶¶__¶¶ _____¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ¶¶ _¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ¶¶¶__¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ _¶¶ ¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ___ ¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ [█]¶¶¶¶¶ ____¶¶¶¶¶ [█] ¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ _____¶¶¶¶¶¶¶`▼´¶¶¶¶¶¶ ______¶¶¶¶¶¶¶·♥·¶¶¶¶¶ __¤’¤’¤’¤’¤’¤’¤¶¶¶¶¶¶¤’¤’¤’¤’¤’¤’¤ __¶¶¶¶¶’¤’¤’¤’¤’¤I T.’¤’¤’¤’¶¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶¶¶¤’¤’¤’¤’¤’¤’¤’¤’¤¶¶¶¶¶¶¶¶ ¶¶____ ¶¶¶¶¶’¤’¤’¤’¤’¶¶¶¶¶____ ¶¶ ¶¶_____ ¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶____¶¶ _¶¶___¶¶¶¶¶________¶¶¶¶___¶¶ __¶¶¶¶¶¶¶¶___________¶¶¶¶¶¶ (♥)¤ª˜¨¨¨¨˜ª¤(♥)¤ª˜¨¨¨¨˜ª¤(♥) سلام ...وبتون خیلی عالیه راستی به منم سر بزنید اگر با تبادل لینک موافقید ، حتمـــــــــــــــــــــــا خبر بدید تا لینکتون کنم
مامان آروین(مهناز )
پاسخ
ممنونم عزیزم
مامان راحله
1 اردیبهشت 94 17:32
سلام عزیزمممممم .. خوش به حالت .. پس چرا من نمیتونم بهارو از پوشک بگیرم ؟ یعنی من انقدر مامان بی عرضه ای هستم
مامان آروین(مهناز )
پاسخ
سلام راحله جون این چه حرفیه عزیزم تو یک مادری و این یعنی نهایت عرضه پس هیچ وقت خودت رو سرزنش نکن و دست کم نگیر هرگز بچه خودت رو با هیچ فرزندی مقایسه نکن همه بچه ها مثل هم نیستن اونا تو شرایط متفاوتی بزرگ میشن پس خصوصیاتشون هم متفاوته یک کم صبر کن بعد دوباره شروع کن ولی اینبار دیگه کوتاه نیا و تا آخرش برو حتما موفق میشی عزیزم الان هوا خوبه میتونی عصرها ببریش پارک بازی کنه و بیشتر تشویقش کنی من شنیدم بعضی ها بچه شون رو میبرن مهدکودک و اونجا به بچه آموزش میدن و از پوشک گرفته میشه خواهر شوهر من که اینطوری دخترش رو از پوشک گرفت ببوس دختر نازت رو عزیزم
مامان راحله
1 اردیبهشت 94 17:33
خاله شدنت مبارک عزیزم .. خدا حفظش کنه دخملی رو
مامان آروین(مهناز )
پاسخ
مرسی عزیزم خدا بهار جون شما رو هم حفظ کنه
مامان راحله
6 اردیبهشت 94 18:03
____________@@_@__@_____@ ___________@@@_____@@___@@@@@ __________@@@@______@@_@____@@ _________@@@@_______@@______@_@ _________@@@@_______@@______@_@ _________@@@@_______@_______@ _________@@@@@_____@_______@ __________@@@@@____@______@ ___________@@@@@@@______@ __@@@_________@@@@@_@ @@@@@@@________@@_____ _@@@@@@@_______@_____ __@@@@@@_______@@_____ ___@@_____@_____@_____ ____@______@____@_____@_@@ _______@@@@_@__@@_@_@@@@@ _____@@@@@@_@_@@__@@@@@@@ ____@@@@@@@__@@______@@@@@ ____@@@@@_____@_________@@@ ____@@_________@__________@ _____@_________@_____ _______________@_____ ____________@_@_____
مامان بردیا شیطون
18 اردیبهشت 94 2:40
سلام عزیزم ای جانم قربونش برم چه بزرگ شده شرمنده نت ندارم دیربه دیر میام سر بزنم
مامان آروین(مهناز )
پاسخ
سلام عزیزم مرسی قربونت برم خیلی لطف داری به ما شرمنده منم خیلی دیر بهتون سر زدم ببوس بردیا جونم رو
مامان بنیتا
27 اردیبهشت 94 0:46
آفرین به آروین جون که انقدر راحت با پوشک بای بای کرد دیگه واسه خودش مردی شده گل پسر خاله شدنتون مبارک دوستم امیدوارم زیر سایه مادر و پدر زندگی خوبی داشته باشه آوا جون
مامان آروین(مهناز )
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم خانمی از اینکه بهمون سر زدی خیلی لطف داری عزیزم بخاطر دعای قشنگتون هم ممنونم