23 ماهگی آروین - تولد مامان مهناز - آخرین دندان شیری
بیست وسومین ماه زندگیت مبارک نفسم
این آخرین ماه یکسالگیته عزیزم و ماه دیگه 2 ساله میشی وای که چقدر زود میگذره انگار همین دیروز بود که یک فرشته کوچولو رو توبغلم شیر میدادم و روی شونه هام میخوابوندم حالا بعد از گذشت 23 ماه اون فرشته کوچولو هم خودش غذا میخوره هم خودش میخوابه نمیدونم باید خوشحال باشم یا غمگین ولی من خیلی دلم گرفته خیلی اصلا دلم نمیخواد اینقدر زود بگذره
فرشته کوچولویی که عاشق نقاشی کردنه و عاشق مامانشه و عاشق باباش
مامان و بابایی که با وجود تو معنی عشق رو فهمیدند معنی دوست داشتن را تو به ما آموختی عزیزم وقتیکه خسته از سرکار برمیگردیم فقط شوق دیدن تو و بوسه هاته که ما رو به وجد و نشاط میاره فقط تو و دیگر هیچ عزیزم دلم میخواد جشن تولد خوب و خاطره انگیزی برات بگیرم ولی هیچکس با من همکاری نمیکنه باید خودم تنهایی دست به کار بشم حتی اگر شده یک جشن سه نفره میگیریم
الان 12 روز از فصل زمستان میگذره و ما اصلا سرما رو احساس نکردیم دلم میخواست یک برف حسابی میومد و باهم میرفتیم آدم برفی درست میکردیم آخه امسال متوجه میشی برف چیه و آدم برفی چیه اولین سالی که به دنیا اومدی اینقدر پا قدمت خوب بود که هم بارون زیاد میومد هم برف بارید ولی امسال هنوز نه بارون اومده نه برف
من عاشق فصل زمستونم بخاطر برف و بارونش و از همه مهمتر بخاطر وجود تو که تو این فصل بدنیا اومدی من خودمم زمستونیم 8 دی تولدم بود که باهم سه تایی رفتیم رستوران شام و کادوی بابایی که خیلی غافلگیرانه بود یک انگشتر طلا م
تولد خاله مریم هم توی همین ماه بود 3 دی که شام خونشون دعوت بودیم خیلی خوش گذشت ولی من دوربین همراهم نبود عکس ندارم خاله مریم هم شب تولدش یک نیم ست طلا از شوهرش هدیه گرفت که اونم خیلی قشنگ بود مبارکش باشه
یک مدت بود همش دستات رو میکردی تو دهانت و خیلی هم آب از دهنت میومد فکر کردم دیگه دندان در نمیاری آخه 16 تا دندان داشتی تا اینکه تو اینترنت سرچ کردم و خوندم که تا 5/2 سالگی بچه ها 20 تا دندان باید داشته باشند منم تو دهانت رو نگاه کردم و متوجه شدم آره دندانهای آسایی دومت بیرون زده هر 4 تاشون باهم فک بالا و پائئن ولی بالایی ها کاملا مشخص شدن و پائئینی ها تازه جوانه زدن الهی فدات بشم من که اینقدر زود دندانهات در اومدند و من متوجه نشدم یعنی الان در 23 ماهگیت 20 تا دندان داری فکر کنم 22 ماهگی این دندانهای آسیایی رو در آوردی چون این مدت خیلی کم غذا شده بودی و من با تحقیقاتی که کردم فکر میکردم عادیه آخه همه جا نوشته شده بچه از 2 سالگی اشتهاشون کم میشه و نباید به اجبار و لجبازی بهشون غذا داد خدا رو شکر منم همین کار و کردم و هروقت خودت غذا میخواستی بهت میدادم این هم عکس آخرین دندونات که در اومدن با رنگ قرمز مشخص کردم
اینقدر این روزها برامون شیرین زبونی مییکنی که نگو عسلم:
هفته پیش که سرما خورده بودم خونه موندم پیشت نرفتم سرکار وقتی از خواب بیدار شدی و منو دیدی اینقدر خوشحال شدی که نگو همش میومدی خودت رو مینداختی روی من و بوسم میکردی منم نمیخواستم تو سرما بخوری همش ازت فرار میکردم فکر میکردی بازیه ول کن نبودی تا اینکه بهت گقتم من خسته ام آروین بسه دیگه تو هم بهم نگاه کردی و گفتی بسه نه مرده بودم از خنده وقتی عصر بابا اومد خونه بهت گفت مامان مریضه گفتی نه خسته یه نمیدونی چقدر جالب و بامزه گفتی خستیه
شبها موقع خواب از بس اینطرف و آنطرف من و بابایی میری که اصلا نمیفهمیم کی و ساعت چند خواب میری هر وقت هم میخوابی میای بین ما نصف شب میذارمت سر جای خودت ولی بازهم کنار خودمون هستی ولی نمیدونیم چطور میشه صبح ها از خواب بیدار میشیم میبینیم تو بازهم وسط مایی خیلی برام جای تعجب داره که کی و چطوری میای وسط میخوابی ما متوجه نمیشیم هر شب هم بابایی باید برات لالایی بخونه میگی بابا بخون بخون دیگه
پرتقال خیلی دوست داری قبلا همینطوری میخوردی ولی چند بار برات آب گرفتم دیگه از اون روز آب پرتقال فقط میخوای دست بردار هم نیستی مهمونی هم میریم میگی ( آب پقالا پپوسک ) یعنی اب پرتقال توی پستونک
کارتون هم دوست داری و نگاه میکنی هر چند من زیاد موافق نیستم ولی چون صبح ها بیشتر روزها پیش عمه ات هستی اون برات میذاره عادت کردی و میگی برنامه تودک و اسم بیشتر کارتونها رو هم بلدی و میگی مثلا موش و گربه به میگ میگ میگی بیگبیگ اقاشی اقاشی رو هم خیلی دوست داری
به مهدی پسر خاله ات میگی مهدی کوتولو کجایه ؟ به ستایش دختر خاله ات میگی تتایش
کلا روزی هزار بار احوال همه رو میپرسی اسم همه رو میبری و میگی کجایه ؟ فدای مهربونیت برم من کاش همه هم همینقدر احوال تو رو میپرسیدن مامانم
این هم از هدایای 22 و 23 ماهگیت که مامان و بابا برات خریدن من بیشتر تو فکر اسباب بازیهای فکری هستم ولی بابایی نه میگه بچه باید بازی کنه و بچگی
2 تا هوش چین رو من برات خریدم میوه ها و حیوانات که خیلی ازشون استقبال کردی و همه رو بدرستی جای خودشون میذاری تا 2 هفته سرگرم همین ها بودی و خیلی دوستشون داری و بابایی هم به مناسبت 23 ماهگیت این فیله رو برات خرید میگه خودش بچگیهاش عاشق این اسباب بازی بوده دوست داشته برای تو هم بخره به نظر من دیگه مناسب سن تو نبود ولی خوشم اومد ازش
راستی چند تا عکس هم از مهدی کوچولو تو گوشیم داشتم که قبلا قول داده بودم بیام برات بذارم ولی یادم رفت الان میذارم
این عکس اولین دیدارتونه 4/7/93
این هم مهدی کوچولو 3 ماه و 12 روزه
این هم فرشته کوچولو 3 ماه و 22 روزه در 23 ماهگی آروینم (12/10/93 )
خدایا شکرت بخاطر این نعمت های دوست داشتنی