آروینآروین، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

آروین عشق و زندگی مامان و بابا

این روزها و عکسهای جا مانده شهریور

1393/8/10 14:16
507 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرم و سلام دوستای خوبم

میدونم خیلی دارم کم کاری میکنم و تقریبا ماهی یک بار میام مینویسم  منو ببخش باور کن اصلا وقت ندارم میخوام بخاطر بودن در کنارت از کارم استعفا بدم حالا کی با درخواستم موافقت میکنن نمیدونم فعلا باید همچنان برم ولی دیگه خیلی طول نمیکشه عزیزم از حالا دیگه مامان کنارته ... 

آروینم من فقط به یک  دلیل تصمیم گرفتم خانه دار بشم  البته تا وقتیکه  بتونی بری مهد  :

فقط و فقط و فقط بخاطر بودن و لذت بردن از دنیای کودکیت   

نمیدونی چقدر خوشحالم از اینکه میخوام کنارت باشم درسته کارم رو هم خیلی دوست دارم و 5 سال تمام کار میکنم ولی هیچ چیز نمیتواند جای خای تو را برایم پر کند و بابایی هم از این تصمیم من خیلی استقبال کرده خدا رو شکر همیشه بابایی پشتیبان من بوده و هر تصمیمی که بگیرم ازم حمایت میکنه ممنونم عزیزم خیلی دوستون دارم

فردا 21 ماهه میشی نفس من توی این ماهی که گذشت شروع کردی به جمله گفتن الهی فدات بشم مننننننننننننن اینقدر با مزه و خوشگل حرف میزنی که میخوام درسته قورتت بدم و تا ساعتها یاد حرفات میفتم و خنده ام میگیره

اولین جمله ای که گفتی رو هیچوقت از یادم نمیره خونه مامان جون بودی که من از سرکار اومدم دنبالت بغل دایی محمد بودی روی حیاط تا منو دیدی از بغل دایی اومدی پیشم  گفتی مامان دوست دارم بعد هم من اینقدر بوست کردم که اشکت در اومد بعد از یک عالمه قربون صدقه رفتن و ذوقیدن دستم رو گرفتی بردی پیش گربه که تازه بچه هاش بدنیا اومده بودن بهم نشون دادی و گفتی گبه نینیش لالا کرده ه ه

از اونروز هر کی که میخوابه میای میگی لالا کرده ....

چند شب پیش هم بابایی استکان از دستش افتاد و ریز ریز شد و شما از خواب پریدی و گفتی بابا شکست ....

شعر هم میخونی شعر یک توپ دارم قلقلیه و پاییزه رو کاملا بلدی و با زبون خودت چنان میخونی و ما هم که نگو ذوق مرگتیم همه جوره ...

شدی طوطی خانواده امکان نداره حرفی از دهان ما بیرون بیاد و شما تکرارش نکنی الهییییییییییییی من فدات بشم اینقدر خوردنی شدی که نگووووووووووو

روز بعد از عید غدیر هم یک کوچولو تب داشتی بعد نمیدونم یهو چی شد دهنت و لثه هات همه قرمز شده بودن مثل اینکه آفت زده باشه بردمت اورژانس آخه دیر وقت بود و دکتر خودت اون روز نبود ولی خوب نشدی اصلا نمیتونستی غذا بخوری  2 روز بعد بردمت پیش دکتر خودت خیلی دکتر با شعور و فهمیده ایه تا دهانت رو دید فهمید چی تجویز کنه ظرف 5 روز خوب شدی تو این مدت فقط آب پرتقال و آب سیب و شیر و سوپ میکس شده میخوردی خیلی لاغر شدی هر کی تو رو میدید میفهمید لاغر شدی منم 2 روز سرکار نرفتم ترسیدم از کنارت دور بشم  خدا رو شکر حالت بهتر شد و دوباره شدی همون آروین خودم  

یک هفته نمایشگاه کتاب هم بود که دوست خوبم زینب جان مامان آرتین یکسری کتاب بهم معرفی کرده بود  میخواستم برات بخرم که اصلا اون انتشارات نبودن و من هم چند تا کتاب و دفتر نقاشی فقط برات خریدم و یک کتاب حمام شناخت حیوانات هم خریدم که عکساشو برات میذارم خدا کنه خوشت بیاد و لذت ببری عزیزم ..

البته اون کتابهایی که زینب جان بهم معرفی کردن رو بعدا از طریق سایت برات خریدمشون عزیزم ولی نه همشون

حالا بریم سراغ عکسات که خیلی روی هم جمع شدن و هر وقت میبینمشون شرمنده ات میشم عزیزم  

این عکس مربوط میشه به تاریخ 27/5/93 که با بچه های عمه مریم رفته بودیم پارک

 

 اینجا هم وقتی برای اولین با خودت خواب رفتی 1/6/93

این هم از هدایای تولد 19 ماهگیت

این عروسکها رو عمه صدیقه از مشهد برات سوغاتی آورده 5/6/93

تا چند روز هر جا میرفتی حتی موقع خواب با این خرسه بودی خیلی دوستش داشتی

 

این هم سوغاتی دایی مرتضی از مشهد 14/6/93

 

این هم یک بلوز و شلوار و عینک خوشگل سوغاتی خاله مریم از مشهد

این بلوز رو هم عمه طاهره برات سوغاتی گرفته

این عکسها هم مربوط میشه به 21/6/93 دومین سالگرد بابابزرگ ( بابای بابا ) سر مزار

 

 

 

 

 

 

 

 

 

این هم از عکس آروین در سینما فیلم  شهر موشها 2

این پست با عکسهای تابستان تکمیل شد ولی من در تاریخ 10/8/93 نوشته بودم که وقت نمیشد بیام بذارم  بخاطر همین تاریخ رو همون روزی که نوشتم میذارم . 

این متن رو هم از وبلاگ یکی از دوستان دیدیم خیلی خوشم اومد گفتم بیام و اینجا بذارم

مادامی که این اطفال در کنارت هستند تا می توانی دوستشان بدار و به ایشان خدمت کن

شفقت فراوان خود را از انها دریغ نکن، مادام که این موهبت با توست قدرش را بدان و نگذار هیچ یک از رفتارهای کودکانه انها بدون قدردانی بماند

این شادمانی که اکنون در دست توست مدت زیادی نخواهد ماند

این دستان نرم کوچکی که دردست تو آشیانه دارد در حالیکه در افتاب قدم می زنی همیشه با تو نخواهد بود، همین گونه این پآهای کوچکی که در کنارت می دود و باصدای مشتاقی که بدون وقفه و باهیجان هزاران سوال از تو می کند تا ابد نیستند

این صورتهای قابل اعتماد که به طرف تو توجه می کنند، یابازوان کوچکی که بر گردن تو حلقه می شوند و لبان نرمی که بر روی گونه های تو فشار می آورند دایمی نیستند

قلب خودت را بر ایشان ارزانی بدار، روزهایشان را از شادی پر کن، در خوشی و شادمانی معصومانه شان شریک باش

که طفولیت جز روزی بیش نیست آگاه باش که برای همیشه از دست خواهد رفت...

 

خیلی دوست دارم آروینم

پسندها (3)

نظرات (1)

مریم مامان آیدین
17 آذر 93 12:33
ای جوووووووووونم به این عروسک شیرین زبووووووووووووون میدونم شنیدن دوست دارم از زبون شیرین بچه ها چقدر لذت بخشه زندگیتون پر از این لحظات شیرین عزیزم کادو ها و سوغاتی های خوشگل کل پسر هم مبارک
مامان آروین(مهناز )
پاسخ
آره مریم جون خودت هم که میدونی اولی که بچه ها به حرف میان چقدر با مزه و شیرین حرف میزنن مطمئنم آیدین جون هم همینطوره مرسی از اینکه اینقدر به ما لطف و محبت داری مریم جون امیدوارم زندگی شما هم پر از لحظات شاد و سلامتی باشه ببوس روی ماه آیدین خوشگلم رو