آروینآروین، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

آروین عشق و زندگی مامان و بابا

تصادف خاله مریم

سلام به همه دوستان وبلاگی عزیزم از اینکه اینقدر دیر بهتون سر میزنم منو ببخشید و از همه بیشتر از آروین عزیزم معذرت میخوام که اینقدر براش کم میگذارم نمیدونم از کجا براتون بگم از عروسی خاله مریم که با یک تصادف وحشتناک به تعویق افتاد  یا از تولد نفسم که به خاطر اون تصادف نمیتونم براش بگیرم   نمیدونید چقدر دلم گرفته حتی اشک هم مرهمی نیست  توی این روز عزیز ، روز تولد عزیزترین کسم حتی فکرش رو هم نمیکردم این اتفاق بیفته و من توی این روز اینقدر ناراحت باشم  آخه خدایا چرا ؟؟؟ ...
12 بهمن 1392

خاطرات جا مانده

  عکسهایی رو که بهتون قول داده بودم توی این پست بذارم : این کیک تولد مامانه       این هم از ژله که با کلی زحمت برای اولین بار درست کردم     کیک یلدا که آروین با حسرت نگاهش میکنه       ما به دلایلی یلدا نداشتیم ولی چون من عاشق کیک هستم همسرم برام کیک هندوانه ای رو خرید تا از یلدا بی نصیب نباشیم البته خریدن این کیک هم ماجرایی داشت چون من اول مدل قاچ هندوانه رو انتخاب کرده بودم تا رفتیم صندوق حساب کنیم 15 دقیقه ای طول کشید آخه خیلی شلوغ بود برای گرفتن کیک که برگشتیم کیک رو برده بودن و صاحب مغازه متوجه نشده بود بنابراین مجبور شدیم این کیک رو ان...
14 دی 1392

تولد مامان مهناز

دیروز تولدم بود همسری با کیک غافلگیرم کرد منم واسه ناهار سالاد ماکارونی و ژله درست کرده بودم شام هم که قرار بود بریم رستوران ولی با یک مهمان ناخوانده کنسل شد این مهمان که برادر همسرم بود ما رو به شام خونشون دعوت کرد نه بخاطر من بلکه بخاطر آروین چون خیلی آروین رو دوست دارن من هم که خیلی به ایشون احترام میذارم هیچوقت رو حرفشون حرف نمیزنم بنابراین کیک رو بردیم خونه اونها و شام را اونجا مهمون شدیم به آروین که خیلی خوش گذشت با خرگوش دختر عموش بازی میکرد و کلی ذوق میزد برعکس من که همش جیغ میکشیدم اون هم از جیغ من میترسید نه از خرگوشه . اینجا داره با تعجب منو نگاه میکنه که چرا جیخ میکشم؟!!! چطور نگاه میکنه الان اگر عروسک بود میترس...
9 دی 1392

اگر تو نبودی

اگر تو نبودی جهان، بی خنده های تو معنا نخواهد داشت. اگر تو نباشی، هیچ بهاری ـ حتی اگر لبریز شکوفه باشد ـ دیدن ندارد. اگر تو نبودی، باران ها همه دلگیر می شدند و هیچ مادری عاشقانه زیر باران ها، بی چتر لبخند نمی زد. اگر تو نبودی، آسمان با همه حجم آبی اش، در چشم های همیشه خیس هر پدری، دلگیرتر از چهار دیواری کوچکی می شد که به زندانی کوچک بیش نمی ماند. اگر تو نبودی، شمعدانی های لب پنجره، این گونه زیبا گل نمی کردند و عطر سیب، دیگر معنایی نداشت. اگر کودک نبود، نه پدر معنا داشت، نه هیچ مادری بهشتی می شد. اگر کودکان نبودند، شکوفه های زندگی به بهار نمی رسیدند و خانواده، بی مفهوم ترین واژه ای می شد که در لغت نامه ها می شد پیدا کنی. ...
25 آذر 1392

محرم 92

سلام پسر گلم ببخش مامان رو از اینکه اینقدر دیر به دیر برات پست میگذاره آخه خیلی کار دارم به خودت هم که درست نمیرسم همش کار کار کار ..... امیدوارم این کار من برای آینده تو مفید باشه عزیزم در این پست میخوام عکسایی که توی محرم ازت گرفتیم بذارم عزیزم                آروین - فریبرز و ماندانا   خیلی دلم میخواست تاسوعا و عاشورا بریم هییت ببینیم ولی بخاطر کار بابایی نشد این چندتا عکس هم شب تاسوعا با عمه مریم و بچه هاش رفتیم تکیه هوا هم سرد بود من تنهایی نتونستم ببرمت عزیزم خیلی معذرت میخوام با اینکه عاشق سینه زدنی هر وقت میگیم...
25 آذر 1392

9 ماهگی عشقم و اولین آرایشگاه

  9 ماهگیت مبارک عزیزم    از خدا دیگر هیچ نمیخواهم ، دیگر هیچ آرزویی ندارم ، رویایم را میخواستم که به آن رسیدم ، دنیا را میخواستم که آن را به دست آوردم ، رویایی که همان دنیای من است، و تویی که همان دنیای منی….   دیروز گل پسر را بردم آرایشگاه نیلا نزد دوست خوبم فاطمه جان تا موهای قشنگش را کوتاه کنه خیلی آرام و ساکت بود معصومیت نگاهش اشکم را در میاره نمیدونم چرا .....؟               خیلی دوست دارم آروینم       ...
12 آبان 1392

عکسهای 8 ماهگی دلبندم

                            چشــمانت را بــرای زندگــی مــی خــواهــم اسمت را برای دلخوشی می خواهم دلــــت را بـــرای عاشـــــــــــــــقی مــــی خــــواهــــم صدایت را برای شادابی می شنوم دستت را برای نوازش... و پایــت را بـــــــرای همراهــــی مـــــی خواهــــــــــم عطرت را برای مستی می بویم خیالت را برای پرواز می خواهم و خودت را برای پرستش .....     ...
11 آبان 1392

مروارید سوم و عید غدیر خم

 غنچه لبهای پیغمبر که شد وا در غدیر / بر لبش گل واژه ” من کنت مولا ” نشست . . . عید غدیر خم مبارک مروارید سوم نفسم بالاخره با کلی مریضی و دوا و درمان در اومد دندانی از نوع نیش باورتون میشه؟ به همین مناسبت یک کیک  خریدیم و رفتیم خونه مادر جون ( مامان من ) و شب عید را با خانواده من گذروندیم     ...
5 آبان 1392

اولین مریضی آروین

  از روز دوشنبه متوجه شدم آروینم اصلاً حالش خوب نیست تب میکرد و بی ادبی نباشه زود به زود خرابکاری میکرد و اسهال بود خیلی نگران شدم بردمش دکتر ولی فایده ای نداشت اصلاً خوب نشد  دم به ثانیه خرابکاری میکرد باید میشستمش آخه بد جوری پاش سوخته بود گریه میکرد منم همش گریه میکردم  دکتر گفت پوشک نشه بهتره به خاطر همین فقط شلوار پاش میکردم شاید باورتون نشه ولی این چند روز به اندازه 8 ماه آروین واسش شلوار شستم دیگه کلافه شده بودم نمیدونستم چکار کنم دوباره بردمش یک دکتر جدید گفت شاید به خاطر دندوناش باشه ولی نبود اینقدر وزنش کم شده که هرکس پسرم رو میبینه متوجه میشه منم جز غصه خوردن کاری نمیتونم انجام بدم  4 روز سر کار ...
27 مهر 1392

روز جهانی کودک

کودک که بودیم هیچکس روزمان را تبریک نگفت   اما حالا من  روز کودک  را به تو پسر عزیزم که سادگی و صفای وجودت حیات بخش زندگی ماست  تبریک میگویم     روز کودک بر تمام دوستان وبلاگی عزیزم پریسا جون ، علیرضا جون ،امیر مهدی عزیز ، آروین عزیز ، مانلی خوشگل و مهرداد جان تبریک میگم و براشون بهترین روزهای زندگی را در کنار خانواده های مهربانشان آرزومندم.       این هم یک هدیه از طرف خاله مریم به مناسبت روز کودک       ...
16 مهر 1392