آروینآروین، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

آروین عشق و زندگی مامان و بابا

عکسهای 8 ماهگی دلبندم

                            چشــمانت را بــرای زندگــی مــی خــواهــم اسمت را برای دلخوشی می خواهم دلــــت را بـــرای عاشـــــــــــــــقی مــــی خــــواهــــم صدایت را برای شادابی می شنوم دستت را برای نوازش... و پایــت را بـــــــرای همراهــــی مـــــی خواهــــــــــم عطرت را برای مستی می بویم خیالت را برای پرواز می خواهم و خودت را برای پرستش .....     ...
11 آبان 1392

مروارید سوم و عید غدیر خم

 غنچه لبهای پیغمبر که شد وا در غدیر / بر لبش گل واژه ” من کنت مولا ” نشست . . . عید غدیر خم مبارک مروارید سوم نفسم بالاخره با کلی مریضی و دوا و درمان در اومد دندانی از نوع نیش باورتون میشه؟ به همین مناسبت یک کیک  خریدیم و رفتیم خونه مادر جون ( مامان من ) و شب عید را با خانواده من گذروندیم     ...
5 آبان 1392

اولین مریضی آروین

  از روز دوشنبه متوجه شدم آروینم اصلاً حالش خوب نیست تب میکرد و بی ادبی نباشه زود به زود خرابکاری میکرد و اسهال بود خیلی نگران شدم بردمش دکتر ولی فایده ای نداشت اصلاً خوب نشد  دم به ثانیه خرابکاری میکرد باید میشستمش آخه بد جوری پاش سوخته بود گریه میکرد منم همش گریه میکردم  دکتر گفت پوشک نشه بهتره به خاطر همین فقط شلوار پاش میکردم شاید باورتون نشه ولی این چند روز به اندازه 8 ماه آروین واسش شلوار شستم دیگه کلافه شده بودم نمیدونستم چکار کنم دوباره بردمش یک دکتر جدید گفت شاید به خاطر دندوناش باشه ولی نبود اینقدر وزنش کم شده که هرکس پسرم رو میبینه متوجه میشه منم جز غصه خوردن کاری نمیتونم انجام بدم  4 روز سر کار ...
27 مهر 1392

روز جهانی کودک

کودک که بودیم هیچکس روزمان را تبریک نگفت   اما حالا من  روز کودک  را به تو پسر عزیزم که سادگی و صفای وجودت حیات بخش زندگی ماست  تبریک میگویم     روز کودک بر تمام دوستان وبلاگی عزیزم پریسا جون ، علیرضا جون ،امیر مهدی عزیز ، آروین عزیز ، مانلی خوشگل و مهرداد جان تبریک میگم و براشون بهترین روزهای زندگی را در کنار خانواده های مهربانشان آرزومندم.       این هم یک هدیه از طرف خاله مریم به مناسبت روز کودک       ...
16 مهر 1392

باغ شاهزاده ماهان

پنجشنبه شب به همراه خاله مریم و مامان رفتیم باغ شاهزاده ماهان به صرف چای و کیک و قلیان یک عکس از آروین و بابایی گرفتم که براتون میذارم چون هوا کمی سرد بود نفس مامان مجبور بوده کلاه بپوشه    این هم یک عکس زیبا از عمارت باغ در شب       ...
9 مهر 1392

شیطنت ها و بازیهای پسر نازم

پسر دلبندم تو این پست میخوام از کارهایی که انجام میدی بنویسم همه کارهات واسه مامان و بابا قشنگ و به یاد ماندنی هستن از اینکه هر روز  لبخند   را به زندگی ما هدیه میکنی ازت ممنونیم دوست داریم از تلویزیون تماشا کردنت میگم که خیلی دوست داری هر وقت کارتون پخش میشه خوب دقت میکنی اگر پیام بازرگانی باشه هر جا که باشی خودتو به تلویزیون میرسونی اگر موسیقی باشه با صدای بلند باهاش همخونی میکنی ادددددددددددددد...............             روروکت رو هم خیلی دوست داری بهش تکیه میکنی و بلند میشی می اییستی منم خیلی از این کارت میترسم که خدای نکرده بخوری زمین ولی بابایی میگه پس...
9 مهر 1392

شرکت مامان

امروز آروین را به محل کارم آوردم البته کار درستی نیست ولی به اصرار همکاران مجبور شدم آخه خیلی وقت بود عزیزم را ندیده بودن به قول خودشان دلتنگش شده بودن از دیدن خاله مریم که خیلی ذوق کرده بود همش میخواست بره بغلش حتی بغل من هم نیومد خدا را شکر زیاد سرم شلوغ نبود و تونستم به نفسم رسیدگی کنم ساعت ٣٠/١١ هم خوابش برد الان که دارم این مطالب را مینویسم هنوز شرکتم و آروین کوچولو ما هم هنوز در خواب نازه  دیگه باید برم خونه ناهار قرمه سبزی داریم بدون پلو که باید درست کنم      این عکس نفسمه  روی صندلی مامان چقدر ریاست بهت میاد عزیزم         چه خواب نازی کرده پسرم  ...
21 شهريور 1392

اولین سالگرد پدربزرگ آروین

دیروز خونه پدر بزرگ آروین خیلی شلوغ بود همه عمه ها و عموهای آروین جمع بودند تا اولین سالگرد پدرشان را گرامی بدارند .من هم سرکار نرفتم و مرخصی گرفتم مراسم به خوبی برگزار شد آروین هم خیلی خوش به حالش بود چون طرفدار زیاد داشت همه میخواستند بغلش کنند بوسش کنند . آروینم اصلاً خواب نرفت همش دنبال بچه ها چهار دست و پا میرفت اونها هم باهاش بازی میکردند .   ...
19 شهريور 1392