آروینآروین، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

آروین عشق و زندگی مامان و بابا

تولد یکسالگی

سلام عزیزم شیرینی زندگیم آروین جان بالاخره با کلی خواهش و درخواست اطرافیان  روز 5 شنبه اول اسفند 1392 که مصادف شد با یک سال و 19 روزگی آروین جشن تولد یکسالگی بر پا شد اول از همه از همسر  مهربانم تشکر میکنم که خیلی به من کمک کرد تا بتونیم این جشن رو بخوبی بر پا کنیم این هم از تزیین پشت صحنه  مراسم              این هم قسمت خوب تولد یعنی کادو : مامان جون و آقا جون  مبلغ ١٠٠ تومان عمه مریم  ٥٠ تومان                  &n...
5 اسفند 1392

مروارید هفتم و خاطرات این روزها

سلام پسرم آروینم نفسم نمیدونی چقدر دلم میخواد هر روز بیام و برات از کارهایت بنویسم ولی مامان رو ببخش اگر دارم کوتاهی میکنم الان که دارم برات مینویسم شما یک سال و 9 روز داری و مروارید هفتم تقریباً در اومده چند قدم راه میری و مامان و بابا رو خیلی خوب تلفظ میکنی من که عاشق مامان گفتنت هستم عزیزم مخصوصاً وقتی جلوی عمه ات میگی                  این هم از عکس  آروین مامان  در متولدین ١٢ بهمن نی نی وبلاگ       خوشا به حال قلبم چون از تو جان گرفته / نبض وجودم از تو خط امان گرفته خوشا به حال جانم که مرگ او غم...
26 بهمن 1392

یک سالگی نفسم

  امروز به تو فکر میکنم به زمانی که چشم گشودی و آغوش زمان ضربان قلبش را با تو یکی نمود دنیایم با تو آغاز شد   میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با آن به رنجهای زندگی هم دل بست و هم در میان این روزهای شتاب زده عاشقانه تر زیست میلاد تو ، معراج دستهای من است وقتی که عاشقانه تولدت را شکر می گویم تولدت مبارک عزیزم خیلی دوست دارم همیشه کنارم بمان که تو تنها بهانه زندگی ام هستی     عزیزم ، نگاهت زیباتر از خورشید ، دلت پاک تر از آسمان و صدایت آرام تر از نسیم بهار تولد آسمانیت مبارک     ...
12 بهمن 1392

تصادف خاله مریم

سلام به همه دوستان وبلاگی عزیزم از اینکه اینقدر دیر بهتون سر میزنم منو ببخشید و از همه بیشتر از آروین عزیزم معذرت میخوام که اینقدر براش کم میگذارم نمیدونم از کجا براتون بگم از عروسی خاله مریم که با یک تصادف وحشتناک به تعویق افتاد  یا از تولد نفسم که به خاطر اون تصادف نمیتونم براش بگیرم   نمیدونید چقدر دلم گرفته حتی اشک هم مرهمی نیست  توی این روز عزیز ، روز تولد عزیزترین کسم حتی فکرش رو هم نمیکردم این اتفاق بیفته و من توی این روز اینقدر ناراحت باشم  آخه خدایا چرا ؟؟؟ ...
12 بهمن 1392

خاطرات جا مانده

  عکسهایی رو که بهتون قول داده بودم توی این پست بذارم : این کیک تولد مامانه       این هم از ژله که با کلی زحمت برای اولین بار درست کردم     کیک یلدا که آروین با حسرت نگاهش میکنه       ما به دلایلی یلدا نداشتیم ولی چون من عاشق کیک هستم همسرم برام کیک هندوانه ای رو خرید تا از یلدا بی نصیب نباشیم البته خریدن این کیک هم ماجرایی داشت چون من اول مدل قاچ هندوانه رو انتخاب کرده بودم تا رفتیم صندوق حساب کنیم 15 دقیقه ای طول کشید آخه خیلی شلوغ بود برای گرفتن کیک که برگشتیم کیک رو برده بودن و صاحب مغازه متوجه نشده بود بنابراین مجبور شدیم این کیک رو ان...
14 دی 1392

تولد مامان مهناز

دیروز تولدم بود همسری با کیک غافلگیرم کرد منم واسه ناهار سالاد ماکارونی و ژله درست کرده بودم شام هم که قرار بود بریم رستوران ولی با یک مهمان ناخوانده کنسل شد این مهمان که برادر همسرم بود ما رو به شام خونشون دعوت کرد نه بخاطر من بلکه بخاطر آروین چون خیلی آروین رو دوست دارن من هم که خیلی به ایشون احترام میذارم هیچوقت رو حرفشون حرف نمیزنم بنابراین کیک رو بردیم خونه اونها و شام را اونجا مهمون شدیم به آروین که خیلی خوش گذشت با خرگوش دختر عموش بازی میکرد و کلی ذوق میزد برعکس من که همش جیغ میکشیدم اون هم از جیغ من میترسید نه از خرگوشه . اینجا داره با تعجب منو نگاه میکنه که چرا جیخ میکشم؟!!! چطور نگاه میکنه الان اگر عروسک بود میترس...
9 دی 1392

اگر تو نبودی

اگر تو نبودی جهان، بی خنده های تو معنا نخواهد داشت. اگر تو نباشی، هیچ بهاری ـ حتی اگر لبریز شکوفه باشد ـ دیدن ندارد. اگر تو نبودی، باران ها همه دلگیر می شدند و هیچ مادری عاشقانه زیر باران ها، بی چتر لبخند نمی زد. اگر تو نبودی، آسمان با همه حجم آبی اش، در چشم های همیشه خیس هر پدری، دلگیرتر از چهار دیواری کوچکی می شد که به زندانی کوچک بیش نمی ماند. اگر تو نبودی، شمعدانی های لب پنجره، این گونه زیبا گل نمی کردند و عطر سیب، دیگر معنایی نداشت. اگر کودک نبود، نه پدر معنا داشت، نه هیچ مادری بهشتی می شد. اگر کودکان نبودند، شکوفه های زندگی به بهار نمی رسیدند و خانواده، بی مفهوم ترین واژه ای می شد که در لغت نامه ها می شد پیدا کنی. ...
25 آذر 1392

محرم 92

سلام پسر گلم ببخش مامان رو از اینکه اینقدر دیر به دیر برات پست میگذاره آخه خیلی کار دارم به خودت هم که درست نمیرسم همش کار کار کار ..... امیدوارم این کار من برای آینده تو مفید باشه عزیزم در این پست میخوام عکسایی که توی محرم ازت گرفتیم بذارم عزیزم                آروین - فریبرز و ماندانا   خیلی دلم میخواست تاسوعا و عاشورا بریم هییت ببینیم ولی بخاطر کار بابایی نشد این چندتا عکس هم شب تاسوعا با عمه مریم و بچه هاش رفتیم تکیه هوا هم سرد بود من تنهایی نتونستم ببرمت عزیزم خیلی معذرت میخوام با اینکه عاشق سینه زدنی هر وقت میگیم...
25 آذر 1392

9 ماهگی عشقم و اولین آرایشگاه

  9 ماهگیت مبارک عزیزم    از خدا دیگر هیچ نمیخواهم ، دیگر هیچ آرزویی ندارم ، رویایم را میخواستم که به آن رسیدم ، دنیا را میخواستم که آن را به دست آوردم ، رویایی که همان دنیای من است، و تویی که همان دنیای منی….   دیروز گل پسر را بردم آرایشگاه نیلا نزد دوست خوبم فاطمه جان تا موهای قشنگش را کوتاه کنه خیلی آرام و ساکت بود معصومیت نگاهش اشکم را در میاره نمیدونم چرا .....؟               خیلی دوست دارم آروینم       ...
12 آبان 1392