و تو بزرگ میشوی
ماهگیت مبارک
توبزرگ میشوی وبزرگتر.... ومن هرروز دلتنگ روزهای کودکی ات میشوم
روزهای نوزادی .روزهایی که به غیر از آغوش من ماْوایی نداشتی.
دلتنگ روزهایی هستم که به سرعت سپری شد.
خیلی زود گذشت.روزی که خدا یک فرشته را به من هدیه داد تا زین پس نگهدار او باشم.
امانتدار خدا هستم تا از تو پاسداری کنم.
ازتو وزیباییهایت
هرروز که میگذرد عشق من به تو صدچندان میشود
یک سال و 7 ماه از آمدنت میگذرد و تو صاحب 16 تا دندان زیبا شدی
توبزرگ میشوی ومن هر روز که میگذرد در دریای عشق توکوچکتر میشوم....
و شاید همین روزها غرق شوم...........
نمیدونی روزهای بودن با تو چقدر دلنشین و خوب میگذره اینقدر خوب که ناراحتم از گذشتنش
همیشه دوست داشتم پسری داشته باشم مثل تو همیشه تو را چنان تصور میکردم که هستی
چنان دوستت داشتم که الان دارم چنان حس مادرانه میکردم که الان دارم و اینها قابل توصیف نیست
مگر وقتی که صورت پر مهرت را روی صورتم میگذاری و بوسه ای بر لبانم می نشانی که آن لحظه
فقط میخوام در بوسه های تو غرق شوم هیچی نداشته باشم و فقط تو باشی....
میخوام توی این پست از علایق و حرفهایی که میزنی و غذاهایی که دوست داری برات بنویسم باشد روزی که بخوانی و لذت ببری
فرهنگ لغت آروین :
بابا علی .......... بابا علی پارک ................. پاک
مامان مهناز ........ مامان متاز تاب بازی ...................... آپ بازی
آروین ............... آبین تاب تاب عباسی ................... آپ آپ عباسی
گربه .................. گبه آب بده .................... آپ بده
سگ ................. هاپی توتو میگه.................. قدقد
زرافه ................. زراره خوبیه.................. کوبیه
خاله مریم ........... آله میم
دایی مرتضی ....... دایی متتا
مامان جون ............ مامان نون
عمه ..................... عمه
عمو حمید ...................... عمو امید
پتو ............................ پتوووووووو
حصیر ........................ حصی
جوراب ....................... جوبار
خیلی کلمات دیگه ای رو میگی که اصلاً یادم نیست هر وقت یادم اومد میام برات میذارم عزیزم
غذاهای مورد علاقه آروین :
کلاً از غذاهای آبکی که با نون خورده میشن رو خیلی دوست داری مثل آبگوشت ، کشک بامجان و سوپ
صبحانه تخم مرغ و نون پنیر رو خیلی دوست داری
از چایی زیاد خوشت نمیاد چون اصلاً با نون پنیرت نمیخوری فقط گاهی اوقات که دل درد باشی با نبات توی پستونک بهت میدم میخوری
از مربا هم اصلاً خوشت نمیاد یک لقمه که میخوری انگار که شیرینیش دلت رو میزنه دیگه هر کار میکنم لب هم نمیزنی منم اصرا نمیکنم همون نون و پنیر بهت میرم
کوکوی سیب زمینی و سیب زمینی سرخ کرده هم خیلی دوست داری ولی هفته ای 2 بار بیشتر بهت نمیدم چون میترسم ضرر داشته باشه
از خورشها هم خورش قیمه و سبزی رو خیلی دوست داری ماکارونی هم میخوری ولی نه زیاد
ماست و شیر هم که غذای هر روزت محسوب میشه ولی از وقتی شنیدم توی شیر روغن پالم میریزن خیلی حساس شدم و فقط شیری که از خاله مامان جون اینا میخریم و بهت میدم اگر نباشه که اصلاً
هفته ای یکبار هم بهت ماهی میدم خیلی دوست نداری ولی به زور چون گرسنه ات میشه میخوری نمیدونم چه جوریه بعضی وقتها خالی خالی میخوری ولی گاهی اوقات به زور
از میوه ها هم تقریباً همه رو دوست داری ولی اونایی که بهت میدم بخوری
موز سیب درختی گلابی هندوانه
از بقیه میوه ها میترسم چون حساسیت زا هستند و خطرناک بخاطر همین نمیذارم بخوری منو ببخش با اینکه خیلی دوستشون داری مثل هلو خربزه انگور گیلاس کیوی
از کشمش هم خیلی خوشت میاد با مویز که بهت میدم
بستنی هم که نگو عاشقشی
اسباب بازیها و بازیهای مورد علاقه آروین :
عاشق توپ هستی هر نوعی باشه کوچک و بزرگ
ماشین رو هم خیلی دوست داری
بقیه اسبا بازیهات رو یکسان دوست داری کوچکتر که بودی با عروسکات بیشتر بازی میکردی ولی الان نه
پارک و تاب بازی هم خیلی دوست داری هفته ای یکبار ولی بیشتر نمیریم چون عاشق بچه هایی و هر وقت میریم پارک دوست داری با اونا بازی کنی تا با وسایل ولی اونا چون از تو بزرگترن میرن دنبال بازی خودشون منم دوست ندارم شما رو ناراحت ببینم ناراحت میشم وقتی میبینم تنهایی
تازگیها موبایل منو بر میداری تند تند شروع میکنی صحبت کردن و خندیدن که من خیلی لذت میبرم ولی نمیدونم کار خوبی هست یا نه
هر وقت آهنگ یا ترانه ای از تلویزیون پخش میشه زود بلند میشی و شروع میکنی به رقصیدن از همون بچگی اینطوری بودی روی تبلیغ پفک لوسی که از آی فیلم پخش میشه خیلی ذوق میکردی و دست میزدی خداییش رقصت هم خیلی خوبه ( اینو توی عروسی خاله مریم فهمیدیم وقتیکه گروه ارکست تا 3 نیمه شب اجرا داشت و شما که تازه 1 ساله بودی خواب نرفتی و تا خود صبح وسط میرقصیدی و دوربین ها روی شما زوم بود ) ولی این برای من و بابایی داره کم کم معضل میشه چون ناخودآگاه یک وقتایی شونه ات رو میندازی بالا و ما از این حرکتت خیلی ناراحتیم میترسیم خدای نکرده تیک پیدا کنی
یک بازی دیگه ای هم که تازگیها یاد گرفتی تفنگ بازیه هر چیزی به دستت میرسه به طرف ما میگیری و کوف کوف میکنی خدایی خیلی باحاله و بعد هم خودت رو میندازی وسط اوایل ما هم خودمون رو می انداختیم ولی باز هم نگران از اینکه رو روحیه ات تاثیر بد داشته باشه اینکار و ترک کردیم و شما خودت تنهایی بازی میکنی
خب دیگه واسه امروز بسه خیلی زیاد شد ببخشید
پسرم آرام آرام قد میکشد و من در سایه ی امن صداقت ناب کودکانه اش بزرگ میشوم.
او می رقصد و من آرام آرام نوای کودکانه اش را زمزمه میکنم.
او میخندد و من از شوق حضورش اشک می ریزم.
او در آغوشم آرام میگیرد و من تا صبح از آرامشش آرام میشوم.
او بازی میکند و من شادمانه آنقدر مینگرمش تا چشمانم جز او هیچ نبیند.
او حرف میزند به زبانی که کسی جز من نمیفهمدش.
طبیعت را حس میکند. . . خدا را می بوید و من . . . کودکانه در سایه ی بزرگیش
پنهان میشوم
تا از گرمای دست نوازش غیب بی بهره نمانم.
این روزهای من پر است از پسرم
این روزهای من روزهای عجیبیست روزهای بی وقتی
روزهایی که شبش چه زود فرا میرسد و شب هایی که نخوابیده زود صبح میشود
و شب و روزهایی که با بزرگ شدن پسرم میگذرد
وخدایی که این نزدیکی هاست تا بتوانم مراقب پسرم باشم .