آروینآروین، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

آروین عشق و زندگی مامان و بابا

خاطرات تلخ بستری شدن نفسم

1393/5/18 12:03
503 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرم تنها مونسم

روز یکشنبه بود تازه 18 ماهه شده بودی و من خوشحال از این روز میخواستیم با بابایی بریم برات لباس بخریم و بعد هم بریم آتلیه به مناسبت 18 ماهگیت عکس بگیریم و خلاصه یک روز خاطره انگیز برات بسازیم ولی مامان نمیدونی که چقدر روز بدی سرنوشت برای ما بر هم زد غمناک

حالت خیلی خوب بود رفتیم پاساژ تا برات لباس بخریم ولی هر چی گشتم اونی رو که مد نظرم بود پیدا نکردیم خسته رسیدیم خونه شما تو ماشین خواب رفته بودی ساعت 11 ناگهان بیدار شدی و گریه کردی بابا زود بغلت کرد و دید چقدر تب داری تا به من گفت اومدم بالای سرت دیدم داری تو آتیش میسوزی خیلی سریع پاشویه ات کردیم و قطره استامینوفن هم بهت دادم ولی مگر فایده داشت ساعت 12/30 که شد دیگه صبر کردن رو مجال ندونستم و زود رسوندیمت بیمارستان فاطمه زهرا (س) دکتر شیفت گفت باید هر چه سریعتر بستری بشی وگرنه احتمال تشنج وجود داره من که این جملات رو میشندیم و زار زار گریه میکردم و خودم رو مقصر که چرا باید بذازم تو اینطور بشی همش تقصیر منه با این کار کردن از تو غافلم و هر کس هر چی بهت میده و من نمیفهمم آخر من چطور مادری هستم .......

اخه اون روز شما خونه عمه بتول کیوی خورده بودی بعد خونه مامان جون انگور و خربزه خورده بودی ومن بی خبر از همه جا........

نمیدونی تا سرم بهت وصل کردن من 10 سال پیر تر شدم و همش خودم رو سرزنش میکردم چه شب وحشتناکی بود تا خود صبح گریه کردی و منم...گریه

خلاصه 2 روز خیلی خیلی سخت توی بیمارستان گذروندیم تا اینکه تب شما پایین اومد و ساعت 12 روز سه شنبه 14/5/93 مرخص شدی و به خونه برگشتیم آرام

توی این مدت عمه صدیقه همیشه کنار ما بود و لحظه ای ما رو تنها نگذاشت که خیلی ازش ممنونم آخه خانواده خودم پیش مامان جون بودن که پایش رو عمل کرده و روزگار سختی رو میگذرونه ....

البته خاله مریم هم با اینکه حالش خوب نبود آخه اون هم تازه باردار شده 4 ساعت پیشمون بود و باهات بازی میکرد تا سرگرم بشی تشویق

بابایی هم که الهی بمیرم که همش توی حیاط بیمارستان روی نیمکت نشسته بود و ما رو از پنجره نگاه میکرد و لحظه ای ما رو تنها نگذاشت هر چی بهش میگفتم شما برو خونه استراحت کن نمیرفت و می گفت دلم طاقت نمیاره از شما دور باشم مرسی همسرم مهربونم مرسی از اینکه همیشه پشت و پناه ما بودی محبت

 

اگر تو نباشی، هیچ بهاری ـ حتی اگر لبریز شکوفه باشد ـ دیدن ندارد.

اگر تو نبودی، باران ها همه دلگیر می شدند و هیچ مادری عاشقانه زیر باران ها، بی چتر لبخند نمی زد. ا

گر تو نبودی، آسمان با همه حجم آبی اش، در چشم های همیشه خیس هر پدری، دلگیرتر از چهار دیواری کوچکی می شد که به زندانی کوچک بیش نمی ماند.

اگر تو نبودی، شمعدانی های لب پنجره، این گونه زیبا گل نمی کردند و عطر سیب، دیگر معنایی نداشت.

اگر کودک نبود، نه پدر معنا داشت، نه هیچ مادری بهشتی می شد.

 

 

پسندها (1)

نظرات (6)

پریسا
19 مرداد 93 5:28
سلام دوست عزیز خدا رو شکر که به خیرگذشته انشاالله که دیگه هیچوقت پسر گلت مریض نشه واز این به بعد همیشه از شادی هاتون بنویسید حالا درست روز 18 ماهگی هم نشد اون کارایی روو که میخواستین بکنید هم عیب نداره انشاالله در اولین فرصت میرین لباس دلخواهتونوپیدا میکنید و میرین اتلیه عکسهای خوشگل میگیرید بوس برا عسل پسر
مامان آروین(مهناز )
پاسخ
سلام مرسی عزیزم خیلی لطف دارید شما ممنون از اینکه به ما سر زدین
مامان سوده
21 مرداد 93 10:59
سلام عزیزم...خیلی ناراحت شدم از این اتفاق...حالا حالش چطوره؟انگور و کیوی و خربزه هر سه حساسیت زا هستن خدا رو شکر بخیر گذشت...درکت میکنم و یاد اون روزهای امیر افتادم..انشاالله برای هیچ مادری پیش نیاد هیچ وقت...
مامان آروین(مهناز )
پاسخ
سلام سوده جون مرسی عزیزم خدا رو شکر حالش خیلی بهتره ... آره این واسه من یک معظل بزرگ شده نمیدونم چکار کنم بخدا بهشون میگم که غذایی رو که من میذارم میوه ای رو که من میذارم بهش بدید ولی گوش نمیکنند میگن داری خیلی پاستوریزه میکنی بچه رو
مامان سوده
21 مرداد 93 11:03
عزیزم بچه رو خونه هر کی میذاری بی رودر بایستی بهشون بگو بعضی چیزای خاصو بهش ندن...البته همه بچه رو دوست دارن و از روی محبته و مطمین باش اگه توضیح بدی مثلا پسرم حساسیت داره هیچکی ناراحت نمیشه...من هر جا امیر مهدی رو میبرم میگم به تخم مرغ حساسیت داره و در اثر خوردنش یک هفته اسهال استفراغ میشه...البته بعضی ها جدی نمیگیرن و میدن و اون موقع......خدا خودش این گلهای نازنینو حفظ کنه.
مامان آروین(مهناز )
پاسخ
آره دوستی دوستی میکنند پوستی عزیزممممممممممممم مرسی از لطفت گلم
پدر و مادر آروین کوچولو
21 مرداد 93 12:25
سلام دوست عزیزم خیلی خیلی ناراحت شدم امیدوارم که هرچه زودتر خبر بهبودیشو برامون بگذارید و دیگه این حال واحوال نا خوش براتون اتفاق نیفته ممنون از اینکه پیشمون اومدید با افتخار ماهم بهتون ملحق شدیم ببوس پسر ماه و دوست داشتنیتونو مواظب خودتون و گل پسری باشید
مامان آروین(مهناز )
پاسخ
سلام عزیزم ببخشید از اینکه ناراحتتون کردم خدا رو شکر الان خیلی خوبه مرسی از لطفت عزیزم ببوس آروین گلم رو خیلی زیاد
مامان شازده کوچولو
22 مرداد 93 15:57
آخییییییییییییی نازی عزیزم ایشالله هر چه زودتر خوب شی خیلی برات ناراحت شدم میبوسمت گل قشنگم
مامان آروین(مهناز )
پاسخ
مرسی ممنونم بوس برای اروین قشنگم
مامان الهام
22 مرداد 93 16:33
خاله قربونش بشه عزیزم خیلیییییییییی ناراحت شدم خدا رو شکر که بهتره عزیز دلمو ببوس خانمی بیا خصوصی
مامان آروین(مهناز )
پاسخ
خدا نکنه عزیزم مرسی از محبتت اومدم